نقد(نمایش اژدهاک) امیرمسعود رادی با عنوان داستان از آنجا آغاز می شود که، چالش اَبرزمانی و فرامکانیِ زایشِ «اژدهاک»، کائنات را مسخر کرده است

به نام خالق عاشق داستان از آنجا آغاز می شود که، چالش اَبرزمانی و فرامکانیِ زایشِ «اژدهاک»، کائنات را مسخر کرده است با آفرینشِ «اژدهاک»، «فلسفه» متولد و نخستین سؤال مطرح می شود «آیا شب را پایانی هست؟» صحنه ی لبریز از تاریکی بین ستاره ای، با باله ی طربناکِ نقش آفرینِ فوتون که سرشار است از ارتعاش مواج سکوت. دیدن این حجمِ موجز و غنی شده از رنگ در بستر تاریک زمان غیرقابل باور است و بی شک عملکرد طراح اثر را ستودنی کرده است. شنیدن اینسان آوای هارمونیک ِرازآلود از کائنات، بر روی صحنه تاریک، این مرکز کانونی اندیشه ی بلند نظران، در کنار بیان فاخر شعر گونه استاد بهرام بیضایی که محرکی برای آفرینش شعور در نابخردی انسان خود باخته، سرکوب شده و بُـزدل امروز است، نگاه نافذ خدایگان این کشتی مواج را عاشقانه و اندیشمندانه به رُخ می کشد. برداشت هایی که با دیدن این سمفونی جهانی هوش از سر اهل دل برمی دارد ۱. ارائه، ورژنی مدرن از «هاملت با سالاد فصل»، سورئال ترین و به زعم من جذاب ترین اثر اکبر رادی که در لایه های زیرین متن، ماهرانه و استادانه، چرخشی نرم، از آن قاب رویایی به مشام هر مرادی متبادر می سازد ۲. جهان در تسخیر انسان-ماشین، در بیابانی که زمینش آسمان و زمانش هر لحظه و زبانش تلگرافی نا نوشته به آینده نامعلوم است، سرگردان. ۳.کائنات به تعبیر فلسفه شرق، بر گُـرده اوتاد اربعه، سوار ست و مضامینی مدرن را در باب مجاورت تفکر باب کرده و ساختاری همگون به روایتِ پست مدرن، ایجاد و به زیبایی، زیر ساخت های آنرا جلا بخشیده است. ۴. روانی، پویایی و آنتروپی حرکت‌ِ تتراگُـناد پیش برنده پرولوگ این روایت، گاه همآوازانی روایتگر و گاه همآهنگانی خشک، خشن و نظامی گر هستند، در تقابل ماه بانوی آسمان که همانا دانای کل نمایش است و الهه تاریکی و شب، شگفت انگیز، قدرت نمایی می کند و رُخ می نمایاند. ۵. سفید پوش مبارزی که هم از پشت، با دستانی هویت مند حمایت می شود و هم از جلو از سوی شکنجه گرانی نا آشنا بازداراننده، تن به سیاهی می دهد و با ماه بانوی آسمان هم قدم و هم نوا می شود. ۶. اختیار کردن و اختصاص جایگاهی درخور برای «هوش مصنوعی» که در چهار ورود و خروج خود جسورانه خودنمایی می کند، پرده از پذیرش حاکمیت جهان تکنولوژی در این رهگذر، برمی دارد. ۷. سیاه و مایاشاه شاید تنها عناصر بجا مانده از عصر یخبندان و جمود فکری دوره برده داری امپراطوری انسان هستند،که جز خنده ماسیده بر لبانِ آن مومیایی متحرک، از پایان ناپذیری انزوای بشر حکایت دارند. ۸.در این میان، تماشاچی بهت زده ی معلق در فضا، آرام و با وقار، بر نادانی خود غبطه می خورد و مانند بُـز اخفش تنها با بروز صدایی دلهره انگیز از بیداریِ خواب گونه تاریخی اش می پرد و با ریتم ملایم ماه بانوی آسمان، به خواب ابدی فرو می رود. امیرمسعود رادی
0 پاسخ

ثبت دیدگاه

مایل به ملحق شدن به بحث هستید ؟
به ما بپیوندید !

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *