نقد(نمایش اژدهاک) جواد صداقت با عنوان براى دكتر دريابيگى كارگردان ديالكتيك !

نوشته اى
براى آژدهاك
براى مترجم نوشته به تصوير اثر
براى دكتر دريابيگى كارگردان
ديالكتيك !
مناظره !در روشنايى سخت و سخت و سخت و در تاريكى سخت تر است و دشوارتر گرفتار شدن در گرداب و گردباد جنگ فرد با خويش ست چه برسد كه گام ها براى رسيدن در چاله چول هاى ساخته شده پيش ساخته مغرضان فرو رود و زيركانه خردورزگونه دوباره و صدها باره گشايش به صعود باشد !
ليكن!
پيشتر به قدرت تنهايى فرد در كنش با رويكرد جبهه ايى وابسته است كه خلق كننده تصوير خويش را در رهايى محض به زايش مى رساند به گونه ايى كه علقه و شاكله را خود به تصميم و اراده مى برد و پوسته ايى ،لايه!لايه! لايه ايى را نفرين به راه هاى رفته بيهوده مى كند تا آن سوتر كه جنينى هيولا شمايل در درونش به رشد رساند و به خوانش آن(هيولا) بى واسطه به غرش رساند.
كاش پيشتر تر شناختمان به شناخت شناسى ساختمان، نشانه شناسى انديشه اش روشن مى گشت !اما سود آن كنون است كه در اين ورطه از عصر (بى شك و بى اغراق)چون دانشجويى واحد شخصيت شناسى را از ديدگاه “كاركتر روز در شب دراماتيك كه پنجه در درونش مى كشد” را به پداگوژى رهسپار سازيم.
چه مى خواهيم از صحنه !
از آن آواز بزى كه سالها قبل از ميلاد مسيح به يكباره، در تاريخ جا خوش نمود!؟
چه مى خواهيم از صحنه!
از عدد
از سنگ نبشته ها
از حكاكى هاى روى ديواره غارها
از مرجان ها و پوسته هاى زمخت خرچنگ ها و لاك پشت ها براى رديابى زجر و شكستن دانش تا كشف و شهود پيكره هاى تكه تكه شده استخوان هاى برادران فراموش شده خويش.
از هم چه مى خواهيم
از منطق گفتگو
و اين همه به گوشه چشمى مى رساند كه اژدهاى ترس آور شب دهان گشوده تر از هر بار و باخروش تر پهلوان پاك خفته روز رو فرو مى برد.
درست و درست تر آن بود كه مرد بر لاشه خويش(چهارپايه)كفن پوش گونه كه دستان خونين اش را از دو سو بر سينه و كتف حك نمايد و دود سيگارش نه از روى “مدرن زدگى و يا ادعاى خالى بودن تصوير “
بلكه براى ساختن ابرهاى دودى باران زا براى بارش پاك كننده ظلمت بر زمين هدايت كند
و اين به فانوسى مى نماياند كه ،مه وار! بر سرست و نورى كه چون جستجوگر براى يافتن روح گم شده خويش پنچه در پنجه با خويش مى جنگد
ايشان تكثير مى شود و ما را به تكثرى ژرف مى رساند
هرج و مرجى انديشمندانه و دقيق
اين بار
همه چيز از درس شروع مى شود بى ادعا و بى تكلف
از فاصله گذارى
از آيين
از أشقياء
از ياماى پادشاه با آن البسه درست كه گويى راك است جهانى موسيقيايى كه كاركتر از دزديده شدن افكارش توسط طبيعت خويشتنش در هراس و ترس و سردرگمى ست
از سياه ……
از آن رخت و رخت آويزهاى بى البسه و آن البسه تنهاى آويزان
كه به انسان جادو شده تكنولوژى زده مى انگارد
(كاش مى توانستم در آن شلوغى به آن مى رسيدم و برتن مى نمودمش تا من بى واسطه آژدهاك ديگر مى گشتم و اين همان تخريب ديوار چهارم است )
از آژدهاك كه ما او را در قنداق سفيد پوش خونين شده بند نافش مى نگريم و در اندكى بعد،تاريخ به دست به قيام در تقابل با كاركتر شب سياهپوش مى شود
شايد غواصى و يا غواصانى باشند كه اينبار به دل آب نمى زنند و قرارشان جدال با خاك و نبش زمين و شناخت مردگان و بى شك يافتن خود و خودشان ست
و اين همان آنتروپى ست از ديدگاه من!
طراحى بى نظير و منحصر به فرد در توليد صدا و نور و تصوير نظمى درست از خالق تصوير اثر به اثر و احضار درست روح در ماتريكسى درست تر مى رسد و جلوه مى كند و اين همان هنر نشانه شناسى ست كه زبان را به تقطيع و امتداد تصوير مى كشاند چون زوزه اى سردگونه كه از برف هاى دماوند بر مى خيزد
طراحى قرار ملاقات با اثر از سوى مخاطب را اندكى دقت كنيم
(كاش در ورود همه ما عينك هاى آژدهاك را بر چشم مى زديم)
اين قرار با آژدهاكى است كه در كافه روبرو نشسته است
با كفشى پاشنه دار كه نوك تيزش نه براى تداعى قدم زدن بل براى شكاندن و فرو بردن در يخ است و چون يخ شكنى براى صعود به قله دماوند در رفت و برگشتى مى نمايد كه گويى در جستجوى خويش عقيم مى شود.
پرتاب سايه ها !مناظره را داغ و داغ تر مى كند
خش بر صدا و پژواك آن در دره !سقوط خويش ،و اين همه را من مديون ساخت ،ساختمان ساز مهندسى هستم كه پيشتر مى بايست معمارى اجراى او را در هنرش ستايش مى نمودم.
ترجمه نوين از اپيك در حماسه اى بكر در انگاشتى فاصله محور و فاصله گذر كه گزارش نظريه جديد اجرا را در اين ژانر از كارگردان اثر به روح هنر خويش پيوست مى نمايم.
و اين يعنى تئاتر دانشگاهى
تئاتر علمى
نظريه اى براى اجرا
علمى براى شناخت جهان جديد و دست نخورده و بى ترجمه و شايد زايش نشده كه احضار شد ، معنا شد و متولد گشت اما گويى انگار براى مخاطب غريب جلوه مى كند و برايش (مخاطب)بايد و بايد حق داد،چرا كه…..

بهر ترتيب !جسارت در رويكرد به آينده تئاتر ،شهامتى وصف ناشدنى از سوى خالق تصوير اثر(دكتر دريابيگى)در تحليل و تأويل نه تفسير تاكيد مى نمايم نه تفسير براى شناخت عناصر و عوامل توليد آنهم با برخوانى جديد از برخوانى استاد بيضائى در نوع خود يكتا و جاودانه بود.
هرمنوتيك ادراك در اين اثر خود بخشايش كشتزارى است كه دانشجويان استاد را هوشيارتر و عالم تر نسبت به ايشان مى نمايد.دست مريزاد جناب دكتر دريابيگى كه لذت ديدن تئاتر درست و درست تر را ،چندباره و چندين باره در اين اثر و اجرا،را با من و ديگران به اشتراك گذاشتيد.
“بى شك شما مترجم نوشته به تصويرى بوديد و هستيد كه سخت بود و سخت بود و سخت تر “
“جواد صداقت مدرس و عضو هيئت علمى گروه هنرهاى نمايشى دانشگاه آزاد اسلامى”

نقد(نمایش اژدهاک) سعید نیکورزم با عنوان آفرین باد بر راه های رفته با هوده

دست گذاشتن روی آثار بهرام بیضایی جسارتی می خواهد که در هر کسی نیست و در این بین دست گذاشتن روی اثری سترگ همچون اژدهاک شهامتی مضاعف می طلبد. اما علیرضا دریابیگی جسورانه به نبرد با این متن سخت پیکر رفته است. می گویم سخت پیکر چون حقیقتا اجرای این اثر از دو منظر کار دشواری است. اول از منظر ساختار: ما با متنی مواجه ایم که در اصل یک برخوانی است و دراماتورژی و خوانشی آوانگارد از آن نوعی ریسک تلقی می شود. دوم از منظر محتوا با اثری مواجه هستیم که خود حاوی دیدگاهی ساختارشکنانه است. آری اژدهاک بهرام بیضایی دیگر آن اژدهای ظالم و شرور نیست بلکه همچون ستم دیده ای است که در صدد رهایی از سرنوشت تلخ خود است و تلاش می کند که از شر مارهای کینه که بر دوشش روئیده اند خلاص شود. نگرشی متفاوت به اسطوره ضحاک که بعدا محل مناقشه شاملو و مخالفانش قرار گرفت. پس کارگردان با انتخابی سخت مواجه شده اما باید گفت که همچون اژدهاک بر هماورد خود غلبه کرده است. آنچه به کارگردان این قدرت را بخشیده تا در این نبرد پیروز شود از منظر من یک چیز است: رویکرد علمی و پژوهش محور در اجرا که خود برآمده از پتانسیل های تئاتر دانشگاهی است. دکتر دریابیگی ابتدا با تحلیل و فهم درست از متن بیضایی آن را مال خود کرده و در مرحله بعد با شناخت خوب از اصول زیبایی شناسی تئاتر پسامدرن اجرایی آوانگارد از اژدهاک را ارائه داده است. این دو مقوله چیزی است که در تئاتر امروز ما کم پیدا می شود. کمااینکه با شمار زیادی از آثار روبه روئیم که هر هرج و مرج و سبکسری غیرعلمی را پسامدرن می نامند و به خود برچسب آوانگارد بودن را می چسبانند. اینجاست که تئاتر دانشگاهی وظیفه دارد با رویکردی علمی اصل را از بدل جدا سازد و با ارائه الگوهای درست و دقیق از اجرای تئاتر پسامدرن راهنمای جوانان و دانشجویانی باشد که سودای آوانگارد بودن را در ذهن می پروراند. در این بین اژدهاک دکتر دریابیگی یک نمونه از این گونه تئاتری است که مولفه های پسامدرنیسم را بدین شکل در خود جای داده است:

  1. انتخاب متن بومی از میان افسانه ها و روایات سنتی و اقلیمی که همواره مورد علاقه پست مدرنیست ها بوده است.
  2. تلفیق شیوه های تئاتر سنتی و مدرن که از مولفه های پسامدرن در زمینه اجرا است. نکته جالب اینجاست که این اجرا گونه ای برخوانی است اما در عین حال به موقع از تقلید و سیاه بازی بهره جسته و آنها را با شیوه تئاتر غربی می آمیزد.
  3. تکثرگرایی که از شاخصه های پسامدرن است. تنها به یک نمونه اشاره می کنم: ما یامای پادشاهی را می بینیم که از یک سو تی شرت امروزی به تن دارد و به جای تاج کلاه تعزیه را بر سر نهاده است!
  4. فاصله گذاری: ارتباط با تماشگر، استفاده از لباس ها و گریم ها و سیستم نورپردازی که همگی راه را بر غلبه احساس بر تماشاگر می بست و او را به تفکر وا می داشت. نکته دیگر این بود که بازیگر اصلی (دکتر دریابیگی) هر از گاهی همچون شبیه خوانان تعزیه متن را بر دست می گرفت و از روی آن می خواند و این خود در خدمت فرآیند فاصله گذاری بود.
  5. و در نهایت تبدیل یک روایت به خرده روایت ها با استفاده از تبدیل یک برخوان به چندبرخوان اما در عین حال وفاداری به متن اصلی. چرا که گاهی تصور می شود که پسامدرنیسم یعنی فرار از قصه گویی و درام اما این اثر ضمن تکثرگرایی حق مطلب را در روایت نیز بیان کرد.

بیضایی در اثرش با استفاده از ترجیع بند  “نفرین بر راهای رفته بی هوده” از تلاش های بی ثمر اژدهاکی سخن می گوید که او را گرفتار خویش ساخته است. ما در اجرای دکتر دریابیگی این مضمون “راه های رفته بی هوده” را از عمق جان به واسطه اجرایی با هوده دیدیم. از این رو دوست دارم به استاد، دوست و همکارم دکتر دریابیگی و گروه خوبش خسته نباشید بگویم و ندا سر دهم: آفرین بر راه های رفته با هوده!

سعید نیکورزم

عضو انجمن منتقدان خانه تئاتر و استاد مدعو دانشگاه آزاد اسلامی

نقد(نمایش اژدهاک) آرمان طیران با عنوان متن در خدمت اجرا یا اجرا در خدمت متن ؟

متن در خدمت اجرا یا اجرا در خدمت متن ؟
یک : کاملاً مشخص است که یک اجرا میتواند سلیقه
” من ” نباشد ؛ این حقی از پیش محفوظ است . میتوان بی شمار اجرای نمایش دید اما هیچ کدام مطابق میل و سلیقه ” ما ” نباشد ، همانطور که این حق برای تمام تولید کنندگان آثار هنری هم وجود دارد . آنها مطابق میل و سلیقه و ذائقه خودشان آثار هنری را خلق میکنند . اما یک نکته را نباید فراموش کرد : وجود استاندارد و کیفیت های اجرایی از سلیقه و خواست ” من ” مهمتر است. این امر بدیهی ، گویا هنوز هم در حیطه تولید و عرضه و تقاضای هنری پابرجاست.
.
دو : روند شکل گیری اثر هنری ، روندی خلاقانه و مبتنی بر دیالوگ مابین جهان اجرا و جهان مخاطب است . آنچه این آمد و رفت فرهنگی / هنری را سهولت میبخشد ، امر و فلسفه و پدیده زیبایی شناسی است .با این اعتبار ، هر کارگردانی با انتخاب متن ، عملِ ساختگرایی و فُرمالیستی اجرا را خلق و تولید میکند. پس ، معنا در ساحت متن پابرجاست و فُرم در زیستگاه صحنه ارائه میشود‌. کاملاً مشخص است که متن و اجرا باید همخوان باشند ؛ اگر نباشد چه ؟! این سئوال ، پای مباحث هرمنو تیک و پُلی فونیک در حیطه اجرا را به میان میکشد. وجود “تفسیر” ها و “چند صدایی “ها برای اجرای متن چه کارکردی دارد؟ پاسخ به این سئوال یعنی ورود به عملِ میزانسن و کارگردانی. کوتاه آنکه در اینجا متن ، ثابت است و امرِ اجرا ، پدیده ای متغییر ؛ برای همین است که هزاران نفر در سراسر جهان در طول تاریخ ، برای دیدن میزانسن های جدید از مثلاً متن شکسپیر ، به تئاتر میروند ، وگرنه نمایشنامه که قرن ها پیش نوشته شده ؛ چه کاریست ، در خانه بنشینند و متنِ به غایت عالیِ شکسپیر را بخوانند .
.
سه : قطعاً میدانید که هر پدیده ای نیازمند به روز شدن است ، وگرنه ارائه تکنیکها و اصول و مناسبات، آن هم مو به مو ، در طی سالیانِ متمادی، آن پدیده را تبدیل به”پدیده ای موزه ای” خواهد کرد و گَردِ فراموشی بر روی آن خواهد پاشید و رفته رفته جذابیت آن را برای نسلهای بعد کاهش میدهد و صرفاً به پدیده ای مطالعاتی برای پژوهش تبدیل خواهد کرد. در خصوص نمایشنامه نیز همین امر صادق است . عیار و ارزشمندی متن، به دلیل گذر زمان و فراموشی و ورود و ابداع گونه های تازه تر و اختراع و به خدمت گرفتن ابزار تکنولوژیک جدید در جهان اجرا و تئاتر ، امر کارکردی خود [ مهمترین عامل ماندگاری یک نمایشنامه ] در طول سالیان برای به صحنه رفتن و ایجاد گفتگو و دیالوگ با مخاطبین و نسلهای بعدی را از دست میدهد‌ و تنها ، وجود خوانش و قرائت جدید از نمایشنامه ، متن را “زنده” ،” سرحال” و “سرپا” نگه میدارد.
.
چهار : اجرای” آژدهاک” ، نوشته بهرام بیضایی به کارگردانی دکتر میر علیرضا دریابیگی در نوزدهمین جشنواره نمایش های آیینی و سنتی، نمونه ای قابل استناد و ارزشمند از موارد اشاره شده بالاست که چگونگی به روز رساندن و زنده نگهداشتن میراث های معنوی تئاتر ما را نشان میدهد ؛ این بخشی از وظایف تئاتر آکادمیک و دانشگاهی و بسط و توسعه و اشاعه و ارائه این گونه نمایشی توسط اساتید و دانشجویان تئاتر است.
.
آرمان طیران
نمایشنامه نویس ، کارگردان و مدرس تئاتر.

نقد(نمایش اژدهاک) امیرمسعود رادی با عنوان داستان از آنجا آغاز می شود که، چالش اَبرزمانی و فرامکانیِ زایشِ «اژدهاک»، کائنات را مسخر کرده است

به نام خالق عاشق داستان از آنجا آغاز می شود که، چالش اَبرزمانی و فرامکانیِ زایشِ «اژدهاک»، کائنات را مسخر کرده است با آفرینشِ «اژدهاک»، «فلسفه» متولد و نخستین سؤال مطرح می شود «آیا شب را پایانی هست؟» صحنه ی لبریز از تاریکی بین ستاره ای، با باله ی طربناکِ نقش آفرینِ فوتون که سرشار است از ارتعاش مواج سکوت. دیدن این حجمِ موجز و غنی شده از رنگ در بستر تاریک زمان غیرقابل باور است و بی شک عملکرد طراح اثر را ستودنی کرده است. شنیدن اینسان آوای هارمونیک ِرازآلود از کائنات، بر روی صحنه تاریک، این مرکز کانونی اندیشه ی بلند نظران، در کنار بیان فاخر شعر گونه استاد بهرام بیضایی که محرکی برای آفرینش شعور در نابخردی انسان خود باخته، سرکوب شده و بُـزدل امروز است، نگاه نافذ خدایگان این کشتی مواج را عاشقانه و اندیشمندانه به رُخ می کشد. برداشت هایی که با دیدن این سمفونی جهانی هوش از سر اهل دل برمی دارد ۱. ارائه، ورژنی مدرن از «هاملت با سالاد فصل»، سورئال ترین و به زعم من جذاب ترین اثر اکبر رادی که در لایه های زیرین متن، ماهرانه و استادانه، چرخشی نرم، از آن قاب رویایی به مشام هر مرادی متبادر می سازد ۲. جهان در تسخیر انسان-ماشین، در بیابانی که زمینش آسمان و زمانش هر لحظه و زبانش تلگرافی نا نوشته به آینده نامعلوم است، سرگردان. ۳.کائنات به تعبیر فلسفه شرق، بر گُـرده اوتاد اربعه، سوار ست و مضامینی مدرن را در باب مجاورت تفکر باب کرده و ساختاری همگون به روایتِ پست مدرن، ایجاد و به زیبایی، زیر ساخت های آنرا جلا بخشیده است. ۴. روانی، پویایی و آنتروپی حرکت‌ِ تتراگُـناد پیش برنده پرولوگ این روایت، گاه همآوازانی روایتگر و گاه همآهنگانی خشک، خشن و نظامی گر هستند، در تقابل ماه بانوی آسمان که همانا دانای کل نمایش است و الهه تاریکی و شب، شگفت انگیز، قدرت نمایی می کند و رُخ می نمایاند. ۵. سفید پوش مبارزی که هم از پشت، با دستانی هویت مند حمایت می شود و هم از جلو از سوی شکنجه گرانی نا آشنا بازداراننده، تن به سیاهی می دهد و با ماه بانوی آسمان هم قدم و هم نوا می شود. ۶. اختیار کردن و اختصاص جایگاهی درخور برای «هوش مصنوعی» که در چهار ورود و خروج خود جسورانه خودنمایی می کند، پرده از پذیرش حاکمیت جهان تکنولوژی در این رهگذر، برمی دارد. ۷. سیاه و مایاشاه شاید تنها عناصر بجا مانده از عصر یخبندان و جمود فکری دوره برده داری امپراطوری انسان هستند،که جز خنده ماسیده بر لبانِ آن مومیایی متحرک، از پایان ناپذیری انزوای بشر حکایت دارند. ۸.در این میان، تماشاچی بهت زده ی معلق در فضا، آرام و با وقار، بر نادانی خود غبطه می خورد و مانند بُـز اخفش تنها با بروز صدایی دلهره انگیز از بیداریِ خواب گونه تاریخی اش می پرد و با ریتم ملایم ماه بانوی آسمان، به خواب ابدی فرو می رود. امیرمسعود رادی

نقد(نمایش اژدهاک) رضا بهارلو با عنوان بهره گیری از تکنیک های نمایش ایرانی در اجرایی آوان گارد

بهره گیری از تکنیک های نمایش ایرانی در اجرایی آوان گارد
” پیش از اینها چنین – من – لاشه خوری را دیده بودم، که بر لاشه ی خود نشسته بود. و شیونی داشت در سوگ خود. من شنیدم که فریادِ آسمان شکاف بر می داشت. اندوه بر من چیره بود؛ و اینک رشک بر من چیره گشت. من هرگز فریادِ آسمان شکاف خود را بر نیاورده بودم. “
با اولین اصواتی که می شنویم و تصاویری که به سختی در حاکمیت مطلق تاریکی می بینیم در می یابیم که گویی قرار است با خوانشی دیگرگون از اثر مواجهه شویم ؛ خوانشی شاید از جنس ” آرش ” که خود استاد بیضایی به واقع آشنازدایی را در کلام برایمان تفسیر می کند.
اژدهاک سفید پوش – کفن پوش بمانند یک روح – با جای پنجه هایی سیاه و سرخ – دو مار که سیاه بود و سرخ بود – بر شانه هایش، نشسته بر مزار خود – لاشه ی خود – با فریادهایی درونی که آسمان را می شکافد. پس چه جای رشک چرا که اینبار فریادِ آسمان شکافش را برآورده است.
اژدهاک اینبار تکثیر شده اند آنهم به هفت بخش، که این عدد هفت نیز خود حکایت ها دارد که در این مقال نمی گنجد.
اژدهاک هایی – برخوان هایی – که همواره روی سخن شان با شب است. ” ای شب من اندوهگین روزگاری مردکی بودم با دل پاک/ ای شب، تو سیاهتر از هر شب دیگری / ای شب، من دردمند فریاد بلند برآوردم/ ای شب تو دریا را به یاد من می آوری/ و… ” و سیاهی و تاریکی و شب را تا مغز استخوان من تماشاگر نفوذ می کند.
در واقع اینها همگی به تصویر کشیدن سرزمینی ست که لحظه های شاد مردمانش اندک است. و برای جبران این تلخی حاکم کارگردان هوشمندانه به سراغ تکنیک های نمایش ایرانی می برد و از مضحکه بهره می گیرد و یامای پادشاه را در هیاتی منطبق بر روز با کلاه خود شمر با سیاه – اژدهاکی ملموس تر – همراه می
کند. که این ترکیب در کنار هم و البته در دل اثر نیز بخوبی جای گرفته اند.
صد البته اینها همگی و به یکباره رخ نمی دهد؛ چرا که اژدهاک نسخه خوان ما لحظه به لحظه در طول نمایش وعده ی چنین رخدادی را به تماشاگر داده است.
یاما و اژدهاک آنقدر به ما نزدیک می شوند که معانی بسیار دیگری را برایمان آشکار می سازد؛ از آن جمله اند: قرار گرفتن اژدهاک سیاه پوش در دل تماشاگر و لباس سفید آویزان شده در بالای سَرِِ مان که خود تداعی گر شکسته شدن فاصله ی میان اژدهاک و تماشاگران است.
و منی که دو دهه ی پیش برخوان اژدهاک بوده ام وسوسه می شوم فریاد برآورم: ” اینک منم، که این کوه را بر دوش می کشم. و زیر پای من شهری. و مردمان خوابند. مردگان، جاودانه در خوابند و منم تنها با غریو گنگ خود مانده…
درود بر معین البکاء این اثر که همچون پروانه به دور شمعِ می چرخد و اثرش را زنده و پایدار پیش می برد و به راستی تئاتر دانشگاهی و تجربی را معنا می کند.